زلزله بزرگ سلماس

روز سه شنبه 16 اردیبهشت 1309 هجری شمسی ، زلزله ای که بزرگی آن را 5.5 درجه ریشتر برآورد کرده اند سلماس را در ساعت 10 صبح تکان داده و باعث خرابی چند دکان و خانه شده و تقریباً 15 نفر تلف شدند. که قسمتی از اهالی شهر را تخلیه کردند. روستاهای هفتوان ، کوچه میش و کلشان تخریب شدند . درهفتوان چندخانه به کلی تخریب شده و یک زن با یک کودک زیر آوار ماندند . درکوچه میش و کلشان تقریباً تمام خانه ها تخریب و هرکدام یک نفر کشته شدند. در روستاهای دیگر آسیب ها کمتر بود مثال در کهنه شهر ، پته وئر (ver Pata(، سارنا ، پیه جوک (Payajuk(چند خانه فروریخت وبیشتر آنها ترک خوردند. در دیگر روستا نظیر محلم ، اوله، خسروا، دیریش و مغانجوق بیشتر خانه ها ترک خوردند . کمی دورتر از مرکز زلزله که آن را بربریان)1977( و بولتن موسسه ژِئو فیزیک 38/15 درجه شمالی و 44/75 درجه شرقی )منطقه تمر، شورگل ( برآورد کرده اند در روستاهای حبشی ، آختاخانا ، یوشانلو، خان تختی ، عیان وسنجی تنها چند دیوار ترک خوردند . این زلزله که درحقیقت پیش زلزله اصلی مهیب سلماس بود این اثر را داشت تا به مردم سلماس و وروستاهای اطراف هشدار ترک خانه ها را بدهد و بدینسان جان خود را از زلزله های احتمالی ن جات دهند. 15ساعت بعد در نیمه شب زلزله ای با قدرت خیلی بیشتر سلماس را به کلی تخریب کرد. در تاریخ 7 مه سال 1930 بامداد روز چهارشنبه 17 اردیبهشت، این زلزله که بزرگی آن را بربریان)1974( به قدرت 7/2 ریشتر و موسسه ژئوفیزیک نیز همین شدت را برآورد کرده اند یکی از مخربترین زلزله های آذربایجان و شاید منطقه خاورمیانه باشد بطوری که سال 1930در تاریخ زلزله شناسی بنام زلزله سلماس ثبت شده است. این زلزله موجب تخریب کامل دیلمقان) Dilmgan )و حدود 60روستا در دشت سلماس و مناطق حاشیه آن شد. دامنه آسیب ها از دشت سلماس به دهستان قطور و مسیر علیای زاب در ترکیه کشیده شده بود و موجب کشته شدن 2500تا 4000نفر در سلما

داستان دلگداز سلماس

هنگامی که مسیحیان در ارومیه آشوب به پا کردندوآن جنگهای سه روزه رخ دادسیمهای تلگراف وتلفن میان آن شهروتبریز ودیگر جاها توسط آنها بریده شده بودوبه علت آن همگان پس ازچند روز از حادثه خطرناکی که اتفاق افتاد باخبر شدندوکسانیکه که از آنجا گریخته وبه تبریز آمده بودند ماجرا را خبردادندواز تبریز به تهران اطلاع داده شد.

معلوم نشد از تهران چه کارهایی دراین باره انجام شد ویانشد.ولی درتبریز هنگام سخت گرسنگی ودیگر گرفتاری ها بود وانبوه مردم به خود سرگرم بودند،با این همه هنگامیکه اطلاعات به آنجارسید روزنامه های تجددوطلیعه سعادت مطالبی نوشتندومردم به تکان آمده وبه فکر کوشش وچاره افتادند.نخست روبه والی ومحمد حسن میرزا آورده ودرخواست چاره کردند.ولی ازآنها چیزی جز ترس ندیدند،بسیاری از مردم  دسته به دسته به سرای والی می رفتندوبه هیچ نتیجه ای نمی رسیدندوچون شرفخانه نیز درمعرض خطر بود که آسوریان به آنجا بیایندوبه غارت اموال مردم واسلحه های حکومت بپردازند وهم بندر ودریا رابه دست گیرند.این بود که دموکراتها به کمک داوطلبین چند صدتن سپاهی بسیج کردندوبه آنجا رفتندوهم شرفخانه رانگه داشتندواسلحه ها را به تبریز فرستادندوهم در برابرآسوریان تاچهرگان به پیش رفتندوسنگر گرفتند.

این کار آنها بسیار سودمند بود وهم اینکه والی مجبور شد دسته ای از قزاق ودسته ای از سواران مرند را به سرکردگی شجاع نظام وحاج موسی خان به سلماس فرستاد که آنها هم از سوی دیگر جلوگیری نمودندودرشهر دیلمقان وبعضی روستاها جای گرفتند.

دراین هنگام مارشیمون به خسروآباد آمده بودوباتوپ وسپاه درآنجا کمین کرده بود که جنگهایی با او درگرفت.ولی مارشیمون پس از اندکی کشته گردید واز طرف دیگر پتروس با توپخانه وسپاه نیرومند به چهریق آمدوپس از پایان کار آنجا به جلودیلمقان رسیدوبا قزاق هاودسته مرند به جنگ برخاست ؛که دراثر کمی تعداد از پتروس شکست خورده وبه سوی خوی فرارکردند.

این شکست درآغاز کار موجب دلشکستگی مردم شدولی دموکراتها ناامید نشدندورشته کوشش را از دست ندادندوحریری ونوبری وسرتیپ زاده به رزمگاهها رفتندوبادستوردولت ،امیر ارشد سامخان با چهارصد تن سواره قره داغ به آلما سرای آمدوآنجا راسنگرگرفت.ازآن سوی سپاه خوی انبوه ترگردیده وازآنجا به جنگ وکوشش برخاست.

کوششهای بسیاری به کار می رفت ولی جزبدبختی برای مردم سلماس چیز دیگری نداشت.این کوششها دربرابر نیرومندی های مسیحیان به جایی نرسد.

تعدا مسیحیان نزدیک به۱۲۰۰۰نفر خانواده جلوها بودندکه با مارشیمون ازخاک عثمانی آمدندوونزدیک به ۲۰۰۰۰  نفر خانواده ارمنیان وآسوریان ارومیه وسلماس وسلدوز به آنها پیوستند.۵۰۰۰یا ۶۰۰۰تن ارمنی از ایروان ونخجوان گریخته وبه اینان پیوستند.ازاینان ۲۰۰۰۰سپاهان ورزیده بودندو۸۰۰تن سرکردگان روسی که به روسیه نرفته وبا اینها ماندندوبه همدستی آنان ۷۲تن سرکردگان فرانسوی نیز بودند.

دربرابر این همه نیرو،  مسلمانان چه کاری می توانستند بکننداز طرف دولت ومجاهدین نیز هیچ کاری انجام نشد.در این هنگام می بایست یکی از این دوکار را انجام می دادند:یا والی از دولت کمک می خواست وباتوپ وافزار به فتنه ارمنیان راخاموش می کردیا دموکراتها بیشتر کوشش می کردند وبا کمک مجاهدین به یاری مردم ارومیه وسلماس می شتافتندولی به علت بی تدبیری والی وخودسری وجاه طلبی دموکراتها هیچ کمکی به مردم نشد.

یکی از اهالی سلماس که پیش آمدها راخود دیده است اینچنین می نویسد:

اولاً ۵۰۰نفر سواره وپیاده از مسلمانان آلما سرای وخوی غفلتاً وارد شهر شده چند نفر ازجلوها راکشتندوشهرازآنها خالی گردید؛سپاه واهالی دربرجه به حفظ شهرپرداختند.از این اقدامات بی تدبیرانه جهلا شاد وعقلا از نتیجه کار محزون وغمگین بودند.

تا ۱۰روز ازخوی وتبریز مرتباً امدا می رسید تا به ۲۰۰۰نفر بالغ گردیدندوجلوها نیز هر روز به نیروهای خودشان افزوده وبه طرف شهر هجوم می آوردند،دروازه ها بسته وشهر از اهالی فراری دهات پر بود.از سرداران مسلمان اسعد همایون با اردوی خود به مرکزیت لکستان وسالارهمایون وحاج موسی خان بااردوی خود درشهر بوده ویک اردوی اندک از خوی درمغانجوق مشغول محاربه بودند.دراین ایام اردوی میرزاپتروس از ارومیه به سلماس وارد شده ونیروی جلوها افزایش یافته وجنگ از طرف آنها شدت یافت.

بلاخره اردوی اسعدهمایون شکست خورده ویک اراده توپ به دست جلوها افتاد.از این حادثه اردوی خوی به خوف افتاده وازمغانجوق عقب نشینی نموده  وهمه روستاها به تصرف جلوها افتاد.جلوها هم از هرطرف راه امداد رابسته وروبه سوی شهرنهادندوباتوپ بزرگ به شهر شلیک کرده وخانه ها را ویران می کردند.

درروز ۱۲ماه رجب ساعت به ساعت جرات سپاه جلو بیشتر می گردید وبرترس لشگرمسلمانان افزوده می شد.واهالی وسپاهیان عازم فرار شدند ولی چون اطراف شهر ودهات از سپاه جلوها مملو بودراه گریز نیافته منتظر تاریکی شب بودند.ناچار در برجهای شهرمشغول دفاع بوده ودرمحافظت شهر می کوشیدند.هنگام عصر جنگ کلاً سخت گردیده واهالی درخانه های خود را بسته وبا مختصر آذوقه ای که برمی داشتنددرپشت دروازه صدقیان جمع شده ومنتظر تاریکی شب برای فرار بودند.چنین هزار نفر کودکان وزنان در پشت دروازه نالان وگریان بودندوگلوله های توپ وتفنگ دائماً به شهر می بارید.

حدود یکصدنفر از زنان کودکان خود راگم کرده ،هرکسی وانفسا گویان مدهوش وحیران راه فرار خود را می جست.نیم ساعت از غروب گذشته بود که سپاه جلوها باقهروغلبه ازدروازه اهرنجان وارد شهر شده ،مردم راکشته وخانه ها رامی سوزانیدند.اردوی مسلمانان از دروازه پیه جیک فرارکرده واز برجها پائین آمده وفرارکردند.سپاه جلوها از هر طرف فراریان را تیر باران نمودندوواطراف شهر ازجنازه ها مملو شد.خندق ها از جسدها پرگردیدند.بسیاری از زنان کودکان خود را دررودخانه می انداختند ومی گریختند.

خلاصه درآن شب تاریک از شهرواز صحراوبیابان فریادکودکان وزنان به آسمان می رسید.دوسوم اهالی که نتوانسته بودندفرارکنند درب   خانه های خود رابسته ومنتظر مرگ نشستند.

جلوها یک شبانه روز به کشتن مردم مشغول بودندودر  هرخانه را شکسته وکلیه ساکنین رامی کشتند.بچه ها راپیش چشم مادر وبرادر راپیش چشم خواهر می کشتند...بعضی راپس ازکشتن اعضایش را می بریدن وبعضی را درآتش می سوزاندند.

۴۰۰۰۰نفراز اسرای مسلمانان را روز سوم ازهمه جا جمع کرده ،فوج فوج ازمیان باز از زوی جنازه ها گذرانده به قریه هفت وان وقلعه سراسر می بردندودرخرابه های هفت وان گرسنه وعریان در سرما نگهداری می کردند.

بعد از یک هفته آنان را به غربت روانه نمودند که اکثرآنها در راهها مردند به طوریکه درجاده خوی تبریزدرهرفرسخ صد مرده افتاده بود.در راه اکراد اسمعیل آقا آنها را لخت کرده وبرهنه رها می کردند.

در اواخر بهار بودکه مرض وبا هم شیوع یافت وخصوصاً در شهرخوی روزی دویست نفرمی مردند.

جمع کثیری از مسلمانان به خیال آنکه حرمت مسجد را حفظ کنند به مساجد پناه می بردند،آسوریان به علت اینکه قتل آنها به طول نیانجامد مساجد را به دم مترالیوز(تیربار)داده ومسجد را ازخون پر می کردند.

این بود سرگذشت دلگداز سلماس وشگفت تر آنکه چون مسلمانان شکست خوردندروسای آنها به جای کینه با دشمن کینه یکدیگر را داشته وبه کشتن هم اقدام می نمودند.

بدینسان مسیحیان بر سراسر ارومیه وسلماس ونواحی اطراف مسلط شده وچنانکه خواستشان بود سرزمینی برای خود پیداکردند.

تلخیص از تاریخ هیجده ساله آذربایجان

نوشته احمدکسروی