داستان های کوتاه از بهلول

سابقه دوستی:

شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود بار بر الاغ خود کرد و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و بر زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد تا بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغم نیست.

اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد. آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو می گویی نیست؟! بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداري ولی حرف الاغ را باور می نمایی ؟!!

انگشتر:

شخصی به بهلول گفت: انگشترت را به من بده تا هر وقت آن را می بینم به یاد تو بیفتم و تو رادعا کنم !

بهلول گفت : نمی دهم تا هر وقت به انگشتت نگاه کردی بیاد بیاوری که انگشتر را از من خواستی ندادم

تعبیر خواب:

روزی، خلیفه زمان بهلول را احضار کرد و گفت: خوابی دیده‌ام، می‌خواهم تعبیرش کنی.
بهلول گفت؛ چیست ؟
خلیفه گفت: خواب دیدم به جانور ترسناکی تبدیل شده‌ام و نعره زنان به اطراف خود هجوم می‌برم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود می بینم درهم می‌شکنم و می‌بلعم. بگو تعبیرش چیست؟

بهلول گفت: من تعبیر واقعیت ندانم، فقط خواب تعبیر می کنم.

نام عرب:

بهلول روزی با عربی همراه شد .
از عرب پرسید :اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت :مطر .یعنی (باران ).
بهلول گفت : کنیه تو چیست ؟
عرب گفت :ابوالغیث . یعنی ( پدر باران ) .
بهلول پرسید : پدرت نامش چیست ؟
عرب گفت : فرات .بهلول پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابوالفیض . یعنی (پدر اب باران )
بهلول پرسید :نام مادرت چیست ؟
عرب جواب داد : سحاب . یعنی (ابر). بهلول پرسید : کنیه او چیست ؟

عرب گفت : ام البحر. یعنی ( مادر دریا )

بهلول گفت : تو رو به خدا صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، وگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم

حمام:

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی .... این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست ؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید.

سحرخیزی:

روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند
که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است

بهلول که در آن جمع بود گفت
ای خواجه!!؟
تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی!
و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان..

«درک درست از یک پند، سر آغاز یک تغییر درست است»

کاش از خواب برخيزيم نه از رختخواب !

تقسیم زمین:

حکایت پند آموز عبرت

« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»

چهل مورد از کم هزینه ترین لذت‌های دنیا

1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
۲ - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
۳- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
۴- با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
۵- گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
۶ - بیشتر از خدا تشکر کنیم و با او حرف بزنیم.
۷ - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.
۸- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
۹- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
۱۰- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
۱۱- زمزمه کنیم و آواز بخوانیم.
۱۲- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
۱۳- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
۱۴- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
۱۵- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!
۱۶- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
۱۷- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
۱۸- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری کنیم.
۱۹- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
۲۰- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر.
۲۱- گاهی از درخت بالا برویم.
۲۲- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
۲۳- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
۲۴- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
۲۵- گاهی نیمه شبها از خواب بیدار شویم و از خدا بخاطر نعمتهایش تشکر کنیم
۲۶- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.
۲۷- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
۲۸- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
۲۹- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم.
۳۰- زیر باران راه برویم.
۳۱- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
۳۲- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
۳۳- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
۳۴- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
۳۵- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
۳۶- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
۳۷- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
۳۸- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
۳۹- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
۴۰- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.